جدال

   

  

بدترین جدال، جدال بین عقل و دل ِبه نظرم!

دل میگه فلان کار رو کن اما عقل هزارتا دلیل میاره که نه انجامش نده!

و این جدال دیوونه میکنه آدمو گاهی!

  

  

   

  

هـیوا ۶ نظر لایک ۱۴

اعلام حضور

  دوستان اعلام حضور کنید لطفا که رمز  رو براتون بفرستم

با تشکر

مرسی ، اه :))

هـیوا ۳ نظر لایک ۵

بدون خودسانسوری

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
هـیوا

بریم برسیم به چیزایی که خواستیم

  

 

 از هفته پیش استعفا دادم و تا آخر ماه سرکار رفتم.

چندتا پیشنهاد شغلی داشتم اما یا از لحاظ حقوقی راضی کننده نبودن یا دوست نداشتم کارشون رو!

کلا هدفم رو تغییر دادم و زیاد دنبال کار نیستم فعلا

یک مقدار ضعیف دارم عمل میکنم، امیدوارم ثابت قدم و قوی رو به جلو برم.

  

دوست دارم مثل خیلی از بلاگرا که یه مدت خبری ازشون نیست و بعد یکدفعه میان و از تغییرات جدید حرف میزنن، باشم...

  

 

+عنوان: نباید وایسیم،زدبازی!!

  

هـیوا ۱۱ نظر لایک ۱۲

آشفتگی

   

  

از لحاظ روحی نیاز دارم که چند روز برم توو یه کلبه وسط جنگل که هیچ احدی دور و اطرافم نباشه و فقط بخوابم و به هیچی فکر نکنم...

   

   

هـیوا ۳ نظر لایک ۱۳

شروع هزار و سیصد و چهارصد! :دی

 

سلام

سال نوتون مبارک

ممنونم که منو توو سال جدید هم میخونید♥

   

از پست قبل تا امروز اتفاقات زیادی افتاده که اینقدر در موردشون خواستم بنویسم و ننوشتم که بیات شدن!

مهمترین هاشون اینه که توو محل کارم باهام دو نفر لج افتادن و از اونجایی که قدرت دست اوناست(شرکت فامیلی هستش) زیرابمو به شدت دارن میزنن و تقریبا از یک ماه قبل شروع کردم به رزومه فرستادن و مصاحبه رفتن.( یه پست جداگونه میطلبه این موضوع!)

دومی اینکه دو هفته مونده به عید تصمیم گرفتم سقف خونه رو رنگ کنم و دیوارها رو کاغذ دیواری کنم. 10 12 سالی میشد که خونه رو رنگ کرده بودیم و کلا نیاز داشت به رنگ!

تقریبا نصف عیدیم صرف این کار شد اما در نهایت نظر پدر این بود که بد نشده! :| اونچنان توو ذوقم خوردا! حالا خوبه همش با سلیقه خودشون بود! 

اما خب کلا خونه تغییر کرده و خداروشکر خواهرم و مادرم خوشحال شدن.

 

 یک ماهی هم میشه که بخاطر حجم زیاد کار وقتی می رسیدم خونه تقریبا جنازه بودم و اصلا نتونستم درس بخونم. این چند روز اول عید هم تنبلی کردم و فقط خوابیدم. 

تازه دوباره شروع کردم و دو ماهی فرصت هست.

امیدوارم بتونم بخونم و نتیجه خوبی بگیرم. 

  

 

 +دوست دارم یه عیدی بهتون بدم:دی 

دو تا گزینه میذارم هر کدوم رو دوست داشتید انتخاب کنید:)) 

گزینه اول آدرس بلاگ قبلیم که تقریبا 5 6 سال توش نوشته بودم رو بدم بهتون( که هیچ ارزشی نداره واقعا :)) ) یا اینکه آیدی اینستاگرامتونو بذارید که اینستاگرام با هم در ارتباط باشیم و با هیوا آشناتر بشید :)) 

 بیاید و انتخاب کنید :دی

 

هـیوا ۱۴ نظر لایک ۱۳

او

 

ناراحت بودم از اوضاع.

با خودم میگفتم اگه حرفمو میشنید که الآن اوضاعمون این نبود، اینقد گرفتاری و نرسیدن نبود که!

این همه بیماری؟!

این همه بی عدالتی ؟

این همه نابود شدن آرزوها؟

این همه ...

 

انگار کلا فراموشمون کرده

 

سالهای قبل که روزه گرفتم و نماز لیله الرغائبشو خوندم چی شد؟

اصن معدم درد میکنه! فردا بخوام روزه بگیرم اذیت میشم!

یاد این مثال افتادم که یه بچه رو وقتی مادرش کتک میزنه باز بچه واسه گریه کردن میره توو بغل مادرش و گریه میکنه!

مگه از خودش ، به غیر از خودش میشه پناه برد؟

اصلا مگه جای دیگه ای به غیر از حکومت خودش هست ؟

اتفاقا با اینکه چند وقت بود معدم یکسره درد میکرد، روزه گرفتم و هیچ دردی نیومد سراغم

و بازم ازش خواستم...

 

تا صبح قضا سهل و سهیلش به که باشد...

 

هـیوا ۴ نظر لایک ۱۴

فسقل خان + اندکی غرغر!

 

فسقل خان برادرزاده سه و سال نیممه که طبقه پایین خودمون ساکن هستن.

معمولا از سرکار که بر میگردم سعی میکنم یه خوراکی جدید یا چیزی که خیلی دوست داره بگیرم و بهش بدم. از این کار خیلی خوشش میاد اما خب ممکنه بد عادت بشه. به همین خاطر این پروسه هر روز نیست.

گاها وقتی دو بار یه خوراکی تکراری براش میگیرم شاکی میشه که : عهه؟ چرا همش از اینا میگیری ؟ :)))

اون روز براش کروسان گرفته بودم که خیلی دوست داره:

- (شاکیانه) چرا همش برام خوراکی میاری ؟؟؟ اسباب بازی برام بگیر! خوراکی نمیخام :))

+ باشه عمو برات اسباب بازیم میگیرم -_- :))

 

چند روز بعد براش اسمارتیز گرفتم. از اینایی که توو سطل های (!) خیلی کوچیک هستن! اولش خیلی خوشحال شد و چندتا ازشون خورد. روی درش تاریخ انقضا و اینا نوشته بود :

- عمو هیوا! این شماره ها رو اگه بفرستی 50 میلیون جایزه برنده میشی 

+  ما هیچ ما نگاه :))

بعد از چند دقیقه:

- چرا برام از اینا آوردی ؟؟؟ بهم پول بده بندازم توو قلکم! :)))

هیچی دیگه! اون روز هم خوراکی از ما گرفت هم پول :))

  

  

+جواب تستم بعد از 5 روز اومد :| و خداروشکر منفی بود! گفته بودن جواب رو پیامک میکنیم یا زنگ میزنیم بهتون! اما جالبیه قضیه این بود که حتی خودمم زنگ میزدم تلفن رو جواب نمیدادن!

وقتی رفتم جواب کاغذی رو بگیرم میگم چرا اینقد دیر جواب رو دادید؟ جاهای دیگه حتی 2 3 ساعته هم جواب تست رو میدن! جوابشون این بود که اونا 300 400 تومن پول میگیرن! اینجا دولتیه و رایگانه! 

بعد توو تلویزیون توو بوق و کرنا میکنن که کیت فلان داریم  :|

چند وقته وقتی توو خونه میخان کانال ها رو عوض کنن و تایم اخباره میگم بزنید اخبار ببینیم دروغ جدید چی میخان بگن !

اخبار اونوریا که اعتمادی بهش نیست ، تلویزیون خودمونم که کلا میگه اینجا همه چی گل و بلبله و بقیه دارن بدبخت میشن -_-

 

 

هـیوا ۸ نظر لایک ۱۳

دوباره آیا ؟!

 

 

پنجشنبه شب یه گلو درد خفیفی گرفتم و یکم آب نمک قرقره کردم و خوابیدم. صبح با گلودرد زیاد و آبریزش بینی بیدار شدم!

آبریزش بینیم در حدی بود که چکه چکه میریخت :))

تا بعد از ظهر صبر کردم و رفتم دکتر. یه سرم و چندتا آمپول زدم.

شک کردم نکنه دوباره کروناست؟!

رفتم تست pcr دادم و منتظرم جوابش بیاد -_-

احتمالا فردا جوابش بیاد!

فقط امیدوارم این سری مثبت نباشه چون توو خونه به امید اینکه سرماخوردگیه توو اتاق خودمو قرنطینه نکردم :|

سرکار هم نرفتم از اول هفته! 

یه گواهی استعلاجی گرفتم و عکسشو فرستادم برا شرکت، گواهی رو طوری خونده بودن که انگار من وضعیتم حاد هستش و احتمال داده بودن این سری انگلیسیشو گرفتم :))

 

 

 

هـیوا ۳ نظر لایک ۱۲

استارت

 

   

از شنبه هفته پیش شروع کردم به خوندن برای کنکور ارشد.

  

از دوستم که امیرکبیر خونده مشورت و مشاوره گرفتم و شده مشاورم و در واقعا هر شب تایمی که درس خوندم در طول روز رو براش میفرستم. روزایی که سرکار میرم باید حداقل 3 ساعت رو بخونم و وقتی کم خوندم خیلی صریح میگه *یدی :)))

 

از طرفی همزمان با سرکار رفتن یکم سخته و آدم خسته اس وقتی برمیگرده خونه و از طرفیم 3 4 سالی میشه کلا از درس دورم و ریاضیم به شدت افتضاح شده.

اینستاگرام و توییتر و اینام کلا دی اکتیو کردم که وقتمو زیاد تلف نکنم باهاشون.

 

 ان شاءالله خدا کمک کنه و بتونم خوب بخونم ...

 

 

  

هـیوا ۵ نظر لایک ۱۲
از نام ما مپرسید ما را که می شناسد؟

از ما نشان مجویید ما را که می شناسد؟

هر چند در میانیم از خلق برکناریم

ما همنشین یاریم ما را که می شناسد؟
آخرین مطالب
به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم
سفرنامه مرداد 02
کانال ؟
خوشایند
تماما منفی
آنچه گذشت!
امیکرون در امیکرون!
کفشهایم کو؟
عکساشو پاره کردم نامه هاشو پاره کردم!
حال خیلی خوب!
آرشیو مطالب
مهر ۱۴۰۲ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۱ )
مهر ۱۴۰۱ ( ۱ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۲ )
دی ۱۴۰۰ ( ۳ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۱ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۱ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۱ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۱ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۲ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۲ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۲ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۳ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۲ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۲ )
دی ۱۳۹۷ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۵ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۳ )
> قدرت گرفته از بلاگ بیان