ناراحت بودم از اوضاع.
با خودم میگفتم اگه حرفمو میشنید که الآن اوضاعمون این نبود، اینقد گرفتاری و نرسیدن نبود که!
این همه بیماری؟!
این همه بی عدالتی ؟
این همه نابود شدن آرزوها؟
این همه ...
انگار کلا فراموشمون کرده
سالهای قبل که روزه گرفتم و نماز لیله الرغائبشو خوندم چی شد؟
اصن معدم درد میکنه! فردا بخوام روزه بگیرم اذیت میشم!
یاد این مثال افتادم که یه بچه رو وقتی مادرش کتک میزنه باز بچه واسه گریه کردن میره توو بغل مادرش و گریه میکنه!
مگه از خودش ، به غیر از خودش میشه پناه برد؟
اصلا مگه جای دیگه ای به غیر از حکومت خودش هست ؟
اتفاقا با اینکه چند وقت بود معدم یکسره درد میکرد، روزه گرفتم و هیچ دردی نیومد سراغم
و بازم ازش خواستم...
تا صبح قضا سهل و سهیلش به که باشد...