خوشایند

  

  

وقتی ننوشتن طولانی مدت میشه کلا آدم دست و دلش به نوشتن نمیره دیگه انگار

دو سه روزه مدام میگم بیام و بنوسم و هی پشت گوش مینداختم.

تووی این چند ماه یه سری اتفاقات نسبتا خوبی افتاد که دوست داشتم بنویسمشون.

  

  

اپیزود اول :

 

روزای اول آذر ماه بود که از شرکت ثایپا زنگ زدن که فلان قطعه شما روی یه ماشین توو قزوین ایراد داره فردا یه نماینده از شرکتتون بیاد که بریم ببینیم مشکل چیه و برطرفش کنیم.(اینو توو پرانتز بگم که شرکت ما قطعات الکترونیکی خودرو به خودرو سازها میده)

چیزی که حدس میزدم این بود که مشکل نرم افزاری هستش و اصرار داشتم که بگید قطعه رو بفرستن من توو شرکت آپدیتش میکنم و دوباره براشون میفرستم. اما خب قبول نکردن و مجبور شدم برم قزوین.

یه سرپرست از ثایپا بود و من بودم. ما مدتها بود که همدیگه رو مشناختیم و وقتی کاری چیزی پیش میومد که میخاستیم بریم ثایپا میگفت منو رو بفرستن که کار رو بهتر انجام میدادم نسبت به بقیه!(  البته به لطف خدا) بچه های دیگه معمولا یا خیلی لفت میدادن کار رو یا اینکه خوب بلد نبودن متاسفانه!

توو مسیر داشتیم صحبت میکردیم که گفت کسیو میشناسی الکترونیکش قوی باشه؟ میخایم نیرو بگیریم! گفتم من خودم هستم دیگه :دی گفت عه الکترونیک خوندی؟ همونجا رزومم رو که توو گوشیم بود بهش نشون دادم! یکم تغییرات گفت توش انجام بدم و فردا اول صبح پرینت بگیرم و ببرم.

فرداش رفتم و یه مصاحبه با رئیسشون داشتم و اونام باز گفتن فلان تغییرات رو توو رزومت انجام بده و ایمیل کن برامون.

تغییرات رو انجام دادم و براشون فرستادم و چند روز بعدش تماس گرفتن که فلان روز بیا با فلان معاونت مصاحبه.

یادمه تنها جایی که رفتم مصاحبه و با چند نفر مصاحبه کردم،روزای اولی بود که دنبال کار بودم و 5 6 تا مهندس از یه شرکت نفتی بودن که از کرج رفته بودم بندرعباس و مصاحبه رو گند زدم :))

خلاصه مصاحبه دوم هم رفتم و سه نفر از کله گنده های ثایپا بودن که یکیشون یه مدت مشاور فلان وضیر بود و اونم خداروشکر خوب بود مصاحبه و اوکی دادن.

دیگه وارد پروسه جذب شده بودم و رفته بود دست منابع انسانی اونجا.

چیزی که برام جالب بود این بود که خیلی پیگیر بودن من رو زودتر جذب کنن. یکی از دلایلش فکر کنم بخاطر این بود که توو اون واحد نیرو نیاز داشتن و از طرفی هم انصافا توو اون واحد و زمینه ای که نیرو میخاستن (حمل بر خود ستایی نباشه ولی ) از خوده اونا به مراتب بیشتر بلد بودم! دیگه طوری بود که آخرین بار که دیدمشون میگفتن دیگه از طریق خوده مدیر عامل شرکت پیگیر شدیم که دستور جذب شما رو بده :))

 

راستش این داستان که پیش اومد اصلا ذوق و شوقی براش نداشتم! با خودم گفتم شد شد نشد هم نشد! 

از یه جهت خیلی رزومه خوبی بود که اگه بخام برای مهاجرت استفاده کنم خیلی خوبه و از جهتی هم تمام شرکتهایی که این مدت براشون کار کرده بودم میومدن زیر دست خودم. 

یه سری نکات منفی هم داشت. مهمترینش این بود که حقوقم 5 6 تومنی کمتر میشد در واقع! اما خب با خودم میگفتم نهایتا یک سال میخای بمونی اونجا و بعدش میخای بری ایشالله. ارزشش رو داره دیگه.

  

 گذشت و گذشت. دو سه باری از همون واحد کارگزینیشون زنگ زدن که کجا درس خوندی و چی خوندی و این حرفا و تموم. بار آخر که زنگ زدن گفتن فلان شرکت کار میکنی؟ شرکتتون زمینه کاریش چیه و تموم.

چند روز بعدش رئیس اون واحدی که من رو میخاست جذب کنه زنگ زد که اگه پرسیدن کجا کار میکنی نگو شرکت قطعه ساز کار میکنی و بپیچونشون چون ممکنه بفهمن کلا کنسل کنن قضیه رو! بهش گفتم من که گفتم اینو ولی امیدوارم دوباره زنگ بزنن :))

  

 اپیزود دوم : 

 

چند وقتی بود از شرایط کاریم ناراضی بودم.

ننسبت به بقیه خیلی انرژی بیشتری میذاشتم معمولا توو کار و بیشتر از بقیه کار میکردم. تا دقیقه آخری که توو شرکت بودم مشغول بودم اما بقیه یا یه کاریو خیلی طولش میدادن و کارای شخصی میکردن توو شرکت یا  الکی توو شرکت میموندن و با گوشی ور میرفتن و اضافه کاری میگرفتن.

نسبت به کار سرد شده بودم و با خودم میگفتم خب خوبه اگه اونور اوکی بشه میرم اونجا اگرم نه میگردم دنبال یه جای دیگه برای کار حتی اگه حقوقش کمتر باشه.و خیلی افسوس میخوردم که چرا اون موقع که کروز رفتم مصاحبه اوکی ندادم و نرفتم اونجا...

رابطم هم با مدیرعاملمون خیلی کم کرده بودم نسبت به قبل و سعی میکردم خیلیی کم ببینمش.

خسته شده بودم واقعا!

من بیشتر توو زمینه کیفیت کار کرده بودم و عمده تجربه ای که داشتم توو این زمینه بود. قرار گذاشته بودیم که چند ماهی واحد کیفیت با من باشه و کارا رو سر و سامون بدم و نیرو بگیرن و من کارا رو تحویل بدم و برم توو قسمت مهندسی کار کنم. اما در واقعیت هم کارای کیفیت رو انجام داده بودم توو این حدود 1 سال و هم کارای مهندسی رو و نیرویی هم نگرفته بود...

تا اینکه چند روز پیش مدیرعاملمون صدام کرد.

ازم پرسید از شرایط کار و این که داری توو واحد مهندسی کار میکنی راضی هستی؟ 

راستش دوست داشتم کار رو، چون چیزای جدیدی داشتم یاد میگرفتم بعضی اوقات. 

جواب دادم که آره خوبه، یه سری چیزا رو خب تجربه نداشتم ولی در کل دوست دارم توو این زمینه کار کردن رو. خیلیم خوبه همه چیز و نمیخام از این پوزیشن جابجا بشم :))

تشکر کرد که کارا رو زود یاد گرفتم و خوب پیش بردم و یه پیشنهاد جدید داد!

گفت ما برای واحد مهندسی محصولمون الآن کسی رو نداریم و تو به نظرم بهترین مورد هستی برای اینکار. (قبلا توو زمینه مهندسی محصول کار کرده بودم.) هم اینکه به کار مسلط هستی و هم اینکه روابطت با افراد خارج از شرکت خوبه نسبت به بقیه!

تا الان یه نفر بالای سرت بوده و بواسطه اون باید کارا رو به من تحویل میدادی اما اگر این پوزیشن رو قبول کنی هم چند نفر میان زیر نظر تو کار میکنن و هم اینکه من میتونم حقوقت رو بیشتر کنم و مستقیم با من کار کنی.

حقوق رو که گفت، گفتم لعنت به دهانی که زود باز بشه، چرا اینقدر زود گفتم که نمیخام جابجا بشم ؟ :))) 

برگشتم گفتم خب پس بذار من یکم فکر کنم، چون همه ما داریم برای پول کار میکنیم :)) قرار شد دو سه روزه بهش خبر بدم که اگه اوکی دادم به فکر جذب نیروی جایگزین من باشه. 

بعد از چند روز بهش اوکی دادم. گفت باید با رئیست صحبت کنم که موافقت کنه هرچند میدونم اوکی نمیده و باید قانعش کنم که بذاره تو بیای اینور کار کنی و اگه همه چی اوکی شد خودم باید به فکر جذب نیرو برای خودم باشم و خودم نیرو بگیرم !

  

 

اینجوری احتمالا اون 5 6 تومنی که قرار بود اونور از دست بدم یه چیزیم بهش اضافه میشه خداروشکر :دی

 

اپیزود سوم:

 یکی دو سالی بود توو فکر جراحی بینی م بودم. اما هی مینداختمش عقب. یه اخلاق خاصی که دارم اینه که اگه تصمیم به یه کاری گرفتم یا باید زودی انجامش بدم یا اینکه کلا بیخیالش میشم.

از اوایل امسال توو فکر بودم که عملیش کنم اما یه مدتی کلا گذاشته بودمش کنار تا اینکه دو هفته پیش آدرس دکتری که بینی خانوم یکی از دوستام رو جراحی کرده بود رو گرفتم و یکشنبه رفتم مشاوره و چهارشنبه رفتم وقت جراحی تعیین کردم و سه شنبه هفته پیش هم کارو تموم کردم :))

خداروشکر اصلا درد و اینا نداشتم و فقط از دیروز یکم لثه های بالاییم درد میگیره گهگاهی.

ایشالله هفته دیگه هم میرم آتل روی بینی و داخلش رو در میارم 

  

  

 + اصلا دوست ندارم از خودم تعریف کنم. امیدوارم یه موقع همچین برداشتی نداشته باشید از این پست.

  

+ یه جمله هست خیلی دوستش دارم و  معمولا اطرافیان منو با این جمله میشناسن : 

تلاش کن، طلاش کن

همیشه سعی کردم توو زمینه ای که دارم کار میکنم تمام تلاشم رو بکنم و جزء اولین ها باشم و به لطف خدا هم نتیجه های خوبی گرفتم .

+ اگر پست رو خوندید ممنون میشم اعلام حضور کنید که بدونم کیا هنوز میخونن من رو 🌷🌷  

   

هـیوا ۲۲ نظر لایک ۱۱
از نام ما مپرسید ما را که می شناسد؟

از ما نشان مجویید ما را که می شناسد؟

هر چند در میانیم از خلق برکناریم

ما همنشین یاریم ما را که می شناسد؟
آخرین مطالب
به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم
سفرنامه مرداد 02
کانال ؟
خوشایند
تماما منفی
آنچه گذشت!
امیکرون در امیکرون!
کفشهایم کو؟
عکساشو پاره کردم نامه هاشو پاره کردم!
حال خیلی خوب!
آرشیو مطالب
مهر ۱۴۰۲ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۱ )
مهر ۱۴۰۱ ( ۱ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۲ )
دی ۱۴۰۰ ( ۳ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۱ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۱ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۱ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۱ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۲ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۲ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۲ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۳ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۲ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۲ )
دی ۱۳۹۷ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۵ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۳ )
> قدرت گرفته از بلاگ بیان