به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم

  

  

یکی از خوبی های نوشتن توو وبلاگ اینه که میری میبینی قبلا چیا نوشتی و کجا بودی!؟

این چند وقت، به لطف آمار گیر وبلاگ و عزیز یا عزیزایی که داشتن آرشیو وبلاگو میخوندن پستای ۵ ۶ سال پیش رو خودمم میخوندم!

  

فکر کنم قبلا گفتم! تقریبا از زمان دبیرستان کارای مختلف میکردم!

دوم دبیرستان که بودم کارت شارژ میخردیم و با سود نهایتا ۳۰ ۴۰ تومن به همکلاسیا میفروختم!  از مغازه دارها ارزونتر میفرستم!

طرف ساعت ۱۲ شب مشغول اختلاط با معشوقش بود و شارژش رو به پایان بود. براش کد شارژ میفرستادم و فرداش حساب میکرد!

توو زمان دانشجویی هم خیلیی کارا کردم! توو دفتر فنی یه مدت زیادی کار میکردم. صبح تا ظهر اونجا بودم و بعد از ظهر مسافرکشی میکردم! یکی از کارایی که هنوزم دوست دارم انجام بدم مسافر کشیه!

  

میرفتم سر زمین کشاورزی علف هرز میکندم و سم پاشی میکردم! یا محصول میچیدم! یادمه یه تایمی اونقدر آفتاب شدید بود پوست گوش هام بلند میشد!!

یا یه سال دم عید سبزه گرفتم و بساط کردم و فروختم!

یا یه مدتی بعد از اینکه سربازیم تموم شده بود سر ساختمون کارگری میکردم و بیل میزدم و گونی سیمان جابجا میکردم!

یه تایم کوتاهی هم موبایل فروشی کار کردم!

 

از تقریبا اواسط دوران دانشجوییم دیگه از خانواده پول نگرفتم!

یه زمانایی بود که واقعا اوضاعم خیلی خراب بود. اینجام نوشتم. مثلا پول نداشتم یه جفت کفش بگیرم و یادمه کفشای قدیمی داداشمو استفاده میکردم و همینطور گاها لباس!

پیش میومد از یکی از دوستام پول قرض میگرفتم و سرتایمی که میخواستم پولو برگردونم پول نداشتم و از یکی دیگه قرض میگرفتم پول اون یکیو بدم! گردش مالی داشتم😅

اما بازم از خانواده پول نمیگرفتم!

  

یادمه توو خوابگاه بعضی هفته ها فقط پول رزو غذا رو داشتم! برخلاف بعضیا که معمولا توو دوران دانشجوییشون کلی عشق و حال میکنن و بیرون میرن با دوستاشون! 

بعضی وقتا بچه ها بهم میگفتن خسیس! اما خب خبر نداشتن شرایط من چجوریه!

   

بعد از سربازی که دنبال کار میگشتم، همه جا رزومه میفرستادم! حتی شرق تهران که کلی راه بود!

هرجا میرفتم حقوق درخواستی رو میگفتم هر چقدر که خودتون میدید!

از یه جایی به بعد سعی میکردم روو پای خودم وایسم! کم بود یا نبود مهم این بود که به کسی روو نمیندازم حتی خانواده!

اینا رو گفتم که به اینجا برسم:

تقریبا سه ماه پیش بود که رفتم با مدیر عاملمون صحبت کردم که آقا شما فلان قول ها رو دادی و عملی نکردی هنوز! کلی توجیه آورد و معذر خواهی و گفت یه هفته وقت بده بهم من اوکیش کنم!

یک هفته گذشت و اتفاقی نیوفتاد! 

منم دیدم اینجوریه گفتم کار بهتر پیدا کنم میرم!

ناراحت بودم که چرا چند ماه پیش که از سایپا اونقدر پیگیر بودن بیا ، نرفتم و فرصت سوزی کردم!

   

استعفام رو از دو ماه پیش نوشتم. 

دنبال کار بودم اما این سری فیلتر داشتم برای پیدا کردن کار! 

نزدیک باشه؟! حقوقش چقدر باشه؟! پوزیشن شغلیش چی باشه و ...

چندتا رزومه فرستادم و یه جا رفتم مصاحبه چند مرحله!

 مرحله آخر با منابع انسانیشون بود و آخرش گفتم فلان قدر حقوق میخام! کلی از آپشنای شرکتشون گفت و گفت ما فلان پاداش رو داریم، پروازی میری و میای و ... گفتم من کاری با این چیزا ندارم! اینقدر حقوق میخام اگر اوکی بودید خبر بدید😅

مبلغی که گفته بودم گویا بیشتر از مقداری بود که به بقیه میدادن!

 اما خب این سری من تخصص هایی داشتم که بقیه نداشتن و دست بابا صحبت میکردم!

 این وسطها توو لینکدین دیدم که یکی از دوستان که سایپا هست یه پست گذاشته که نیروی الکترونیک میخایم! 

بهش زنگ زدم! توقع داشتم باهام خوب برخورد نکنه و بگه ما اون موقع اون همه گفتیم بیا نیومدی و ناز کردی! حالا زنگ زدی که چی؟!

تا معرفی کردم گفت توو آسمونا دنبالت میگشتیم! 

و من؟! چقدر حال کردم و توو پوست خوندم نمیگنجیدم!

گفتم یه اگهی دیدم گذاشته بودید برای اون زنگ زدم!

خیلی استقبال کرد و دوباره رزومه ام رو براش فرستادم. 

این سری دیگه مصاحبه نرفتم. همون پروسه قبلی رو دوباره به جریان انداختن و منتظر بودم ببینم چی میشه؟! 

   

استعفام رو که نوشتم اونقدر دل زده شده بودم که گفتم دو ماه بیشتر نمیمونم و توقع داشتم سایپا بازم روال کارش طول بکشه چند ماه!

و خداروشکر همه چیز طبق برنامه پیش رفت و سر دوماه همه کاراها اوکی شد و از اول آبان میرم که توو سایپا کار کنم. 

  

حالا اون شرکتایی که براشون کار میکردم میان زیر دستم در واقع و میتونم تایید تا رد کنم قطعاتشونو😅

  

معمولا برای کسی که توو شرکتهایی کار میکنه که توو صنعت خودروسازی هستن، آرزوش اینه که توو یکی از شرکتای خودروساز کار کنه و و خداروشکر به اینجا رسیدم من. 

حقیقتا روال جذب اونجا اینجوریه که یا باید جایگزین پدر و مادرت بشی که اونجا کار میکردن یا اینکه نخبه باشی و دانشگاه های برتر درس خونده باشی! 

توو یه مدت زمان تقریبا کوتاهه ۳ ۴ سال به لطف خدا تونستم خودم رو به اینجا بکشونم. 

الآنم راستش حس خاصی ندارم و انگار یه جابجایی معمولی بوده برام! 

هیچ وقت به کم قانع نبودم و نیستم و دوست دارم و برنامم اینه که اینجام بشه یه پله برای کار کردن توو شرکتای بزرگ خارجی به امید خدا. 

  

  

  

و کاش یکی بود که اینا رو با ذوق براش تعریف میکردم...

 .

عنوان:سوره قصص، آیه۲۳

.

هـیوا ۱۳ نظر لایک ۹
از نام ما مپرسید ما را که می شناسد؟

از ما نشان مجویید ما را که می شناسد؟

هر چند در میانیم از خلق برکناریم

ما همنشین یاریم ما را که می شناسد؟
آخرین مطالب
به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم
سفرنامه مرداد 02
کانال ؟
خوشایند
تماما منفی
آنچه گذشت!
امیکرون در امیکرون!
کفشهایم کو؟
عکساشو پاره کردم نامه هاشو پاره کردم!
حال خیلی خوب!
آرشیو مطالب
مهر ۱۴۰۲ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۱ )
مهر ۱۴۰۱ ( ۱ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۲ )
دی ۱۴۰۰ ( ۳ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۱ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۱ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۱ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۱ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۲ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۲ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۲ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۳ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۲ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۲ )
دی ۱۳۹۷ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۵ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۳ )
> قدرت گرفته از بلاگ بیان